قرار بود پاییز که بیاد برم کلاس اول که خبر مردن مش قلندر پیچید تو محلههمه میگفتن از بس سینه سوخته بود نتونست دووم بیاره تمام روز فکر می کردم که چقدر بده مش قلندر بیچاره به خاطر سوختگی سینه نتونست درد و تحمل کنه و مرده خیلی بنظرم وحشتناک میومد و خدارو شکر می کردم که اون دفعه که قوری مامان جون از دستش افتاد چقدر شانس آوردیم که چایی پاهاشو نسوزونده وگرنه اگر میریخت رو سینه اش حتما مثل مش قلندر دووم نمی آورد وحید نوه ی مش قلندر با دوچرخه تو محل جیلون می داد و منم ازش متنفر تر میشدم که نگاه کن بابا بزرگش مرده ولی داره با دوچرخه قشنگش بازی می کنه تو دلم می گفتم که کاش جای مش قلندر نوه اش مرده بود تا هی با دوچرخه اش برای قمپز در نکنه خونه ی ما تو سراشیبی بود و وحید هی میرفت بالا و هی از اون بالا فرمونو ول می کرد میومد پایین و با هر بار رفتن و اومدنش من امیدوار تر که این دفعه دیگه سر پیچ سر می خوره و دوچرخه اش خراب میشه و دیگه نیازی نیست بخاطر دوچرخه ای که باباش از دبی آورده منو مسخره
آخرین مطالب
آخرین جستجو ها